" Pardon of love " درگذر عشق
پیرزن و خدا...........


درگذر عشق

ما آمده ایم تاازدل خستگی هامان بگوییم و از دل شکستگی هامان


(( خدایا من خیلی تنهام. آیا مهمان خانه من می شوی؟ )) 
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت. 
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. 
رفت و چند نان تازه خر

ید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. 
سپس نشست و منتظر ماند. 
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد . 
پیرزن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود. 
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد 
پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. 
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیرزن دوباره در را باز کرد. 
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد. 
پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت. 
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد. 
این بار نیز پیر زن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد. 
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیرزن را دور کرد. 
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید. 
پیرزن با ناراحتی کفت: 
(( خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی آمد؟)) 
خدا جواب داد : 
(( بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی) )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 10:52 توسط محمدرضوي| |


Power By: LoxBlog.Com